کد مطلب:122768 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:473

کشتی دو برادر
امام باقر علیه السلام در روایت می فرمایند: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مریض بود. فاطمه علیهاالسلام دست حسن و حسین را گرفت و به جهت عیادت پدر در منزل عایشه به راه افتادند. دیدند رسول خدا صلی الله علیه و آله خوابیده است. حسن در طرف راست پیامبر صلی الله علیه و آله و حسین در طرف چپ آن حضرت نشستند و بر بدن حضرت فشار می آوردند. چون حضرت از خواب بیدار نشد، خانم فاطمه زهرا علیهاالسلام به حسن و حسین علیهماالسلام فرمود: ای عزیزانم! جد شما در خواب است، اكنون برگردید و او را دعا كنید و به حال خود واگذارید. تا از خواب بیدار شود، آن گاه به سوی او بازگردید.



[ صفحه 468]



عرض كردند: مادر، ما از اینجا بیرون نمی رویم. حسن علیه السلام بر بازوی راست و حسین علیه السلام بر بازوی چپ آن حضرت خوابیدند، در این وقت فاطمه علیهاالسلام برخاست و به خانه خود رفت.

حسن و حسین علیهماالسلام كمی خوابیدند و زود بیدار شدند، ولی دیدند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در خواب است. به عایشه گفتند: مادرمان كجا رفت؟ گفت: به منزل خود.

سپس برخاستند و در آن شب تاریك و پر رعد و برق كه آسمان به شدت می بارید بیرون آمدند. پس نوری از برای آنان درخشید. حسن علیه السلام در آن نور با دست راست خود، دست چپ حسین علیه السلام را گرفت و با هم صحبت می كردند تا به باغ بنی نجار رسیدند. بنابراین، سرگردان شدند و نمی دانستند كجا بروند.

حسن علیه السلام به برادرش گفت: ما سرگردانیم و نمی دانیم كجا می رویم، بهتر این است كه در اینجا بخوابیم تا صبح شود. همدیگر را به آغوش كشیده و خوابیدند. از آن طرف چون رسول خدا صلی الله علیه و آله بیدار شد در جستجوی فرزندان به خانه فاطمه علیهاالسلام رفت ولی دید كه آنجا نیستند. سپس سر پایی ایستاد و گفت:

«الهی و سیدی و مولای هذان شبلای خرجا من المخمصة و المجاعة اللهم انت وكیلی علیهما»

ای معبود، سید و مولای من! حسن و حسین فرزندان من هستند از گرسنگی بیرون رفتند. تو وكیل من بر آنان هستی.

سپس نوری درخشید و پیامبر صلی الله علیه و آله در روشنائی آن نور رفت تا به باغ بنی نجار رسید و دید حسن و حسین علیهماالسلام در آغوش هم خوابیدند در حالی كه باران تندی می بارید به طوری هرگز مردم مثل آن را ندیده بودند. ولی خداوند متعال در آن محلی كه آن دو عزیز خوابیده بودند، آنان را از باران حفظ كرده به طوری كه حتی قطره ای بر آنان نچكیده بود.

ماری كنار آنان بود كه دو پر داشت كه یكی را بر حسن علیه السلام و دیگری را بر حسین علیه السلام روپوش كرده، چون چشم پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان افتاد، تنحنح كرد و مار متوجه شد و خود را كنار كشید و گفت:

«اللهم انی اشهدك و اشهد ملائكتك ان هذین شبلا نبیك قد حفظتهما علیه و



[ صفحه 469]



دفعتهما الیه سالمین و صحیحین»

خدایا! تو و فرشتگانت را گواه می گیرم، این دو فرزندان پیامبر تواند، آنان را حفظ و حراست نموده، صحیح و سالم به پیامبر تو سپردم.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ایتها الحیة ممن انت؟» ای مار! تو كیستی و از كجایی؟ عرض كرد: من فرستاده ی جن به سوی تو هستم. فرمود: از كدام قبیله؟ عرض كرد: از جن نصیبین، عده ای از بنی ملیح یك آیه از قرآن را فراموش كرده ایم و مرا به خدمت شما فرستاده اند كه آن آیه را بیاموزم. چوم اینجا رسیدم، شنیدم كسی ندا می كند «ایتها الحیة هذان شبلا رسول الله فاحفظهما من العاهات و الآفات و من طوارق اللیل و النهار» ای مار! این دو (حسن و حسین) فرزندان رسول خدایند، آنان را از آفات، ناگواریها، حوادث و بدیهای شب و روز حفظ كن. من هم از آنان نگهبانی كرده و صحیح و سالم به شما تحویل میدهم. مار آیه را یاد گرفت و برگشت.

پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله حسن علیه السلام را بر دوش راست و حسین علیه السلام را بر دوش چپ گذاشت و آمد كه جمعی از یاران به ایشان رسیدند. یكی از آنان گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای تو! یكی از فرزندانت را به من بده تا زحمت حمل تو سبك شود. حضرت فرمود: دست نگهدار، خداوند سخن تو را شنید و مقامت را شناخت. دیگری عرض كرد: یا رسول الله! اجازه فرمایید یكی را من حمل كنم، حضرت جواب شخص اول را به او فرمود.

حضرت علی علیه السلام آمد و عرض كرد: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما، اجازه بفرمایید یكی را من برادرم تا حمل تو سبك باشد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رو به حسن علیه السلام فرمود: به دوش پدرت می روی؟ عرض كرد: «والله یا جداه! ان كتفك لأحب الی من كتف ابی» یا جدا! به خدا سوگند! دوش تو برایم محبوبتر است از دوش پدرم. آنگاه به حسین علیه السلام فرمود: اگر می خواهی بر دوش پدر باش. عرض كرد: من نیز همان را می گویم كه برادرم حسن گفت. خلاصه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آنان را به منزل فاطمه علیهاالسلام آورد. پیامبر چند دانه خرما برای آنان ذخیره كرده بود نزد آنان آورد، خوردند و شاد شدند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اكنون برخیزید كشتی بگیرید. برخاستند و كشتی گرفتند و حضرت فاطمه علیهاالسلام نیز برای انجام كاری بیرون رفت. وقتی وارد شد، شنید كه



[ صفحه 470]



پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: ای حسن! بر حسین سخت گیر و او را بر زمین بزن، عرض كرد: پدر جان! واعجبا! بزرگ را بر كوچك دلیر می كنی و به آن نیرو می دهی؟ فرمود: دخترم! نمی پسندی بگویم حسن، حسین را بر زمین برن؟ این حبیبم جبرئیل است كه می گوید: ای حسین! بر حسن سخت بگیر و او را بر زمین بزن. [1] .


[1] امالي شيخ صدوق، مجلس 68، حديث 8.